گذشتهی ساده:
threw upشکل سوم:
thrown upسومشخص مفرد:
throws upوجه وصفی حال:
throwing upاستفراغ کردن، بالا آوردن، قی کردن
The baby threw up on the new carpet.
نوزاد روی فرش تازه استفراغ کرد.
She felt dizzy and threw up in the car.
او احساس سرگیجه کرد و در ماشین بالا آورد.
(مشکلات، ایدهها و...) ایجاد کردن، پدید آوردن، به وجود آوردن، انجامیدن، منجر شدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
His research threw up some interesting ideas.
پژوهش او به ایدههای جالبی منجر شد.
The new policy has thrown up several unexpected challenges.
سیاست جدید چالشهای غیرمنتظرهی جدیدی را ایجاد کرده است.
انگلیسی بریتانیایی (شغل) دست کشیدن، رها کردن، استعفا دادن، کنار گذاشتن
She threw up her job to travel the world.
او شغلش را رها کرد تا به دور دنیا سفر کند.
He suddenly threw up his high-paying job and moved to the countryside.
او ناگهان از شغل پردرآمدش دست کشید و به روستا نقلمکان کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «throw up» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/throw-up