فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Disgorge

dɪsˈɡɔːrdʒ dɪsˈɡɔːdʒ

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive adverb

استفراغ کردن، خالی کردن، ریختن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

She disgorged anything she ate.

او هرچه را که می‌خورد، بالا می‌آورد.

The volcano disgorges lava.

آتش‌فشان گدازه بیرون می‌دهد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

When he saw the gun, he had to disgorge the money.

هفت‌تیر را که دید مجبور شد پول را پس بدهد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disgorge

  1. verb vomit
    Synonyms:
    throw up be sick retch regurgitate spew discharge upchuck lose one’s lunch

ارجاع به لغت disgorge

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disgorge» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/disgorge

لغات نزدیک disgorge

پیشنهاد بهبود معانی