گذشتهی ساده:
aboundedشکل سوم:
aboundedسومشخص مفرد:
aboundsوجه وصفی حال:
aboundingفراوان بودن، زیاد بودن، وفور داشتن، تعیین حدودکردن، محدود کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
abounding confidence
اطمینان زیاد
Wild animals abound in Africa.
در افریقا حیوان وحشی فراوان است.
Fruits abound in Esfahan.
در اصفهان میوه فراوان است.
abounding streams
نهرهای پر از آب
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «abound» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/abound