شکل جمع:
knucklesبند انگشت (بهخصوص برآمدگی پنج انگشت)، قوزک پا یاپس زانوی چهار پایان، برآمدگی یا گره گیاه، قرحه روده، تن در دادن به، تسلیم شدن، مشت زدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The old woman's knuckles were swollen and white.
بند انگشتان پیرزن بادکرده و سفید بود.
to crack one's knuckles
بند انگشتان خود را شکستن (به صدا درآوردن)
knuckle pin
محور بوش سگدست
You will really have to knuckle down if you want to pass this exam.
اگر میخواهی در این امتحان قبول شوی، باید واقعاً زحمت بکشی.
His jokes were too near the knuckle.
شوخیهای او تقریباً زننده بودند.
تقلا و کوشش کردن، سخت کوشیدن
تسلیم شدن، زه زدن، ایوالله گفتن، دست کشیدن
(گفتار و رفتار) تقریباً مستهجن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «knuckle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/knuckle