-
Uncountable
Noun
(رفتاری که در آن کسی سخت تلاش میکند تا به آنچه میخواهد برسد بهویژه به شکلی بیادبانه) زورگویی بیادبانه، بیادبی، گستاخی، پردهدریدگی، پُررو بودن، (عامیانه) چشسفید بودن
-
- His pushiness got him fired from his job.
- - زورگوییِ بیادبانهاش باعث شد از کارش اخراج شود.
-
- She has a reputation for pushiness.
- - او به زورگویی بیادبانه شهرت دارد.
لغات همخانواده pushiness