با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Disabled

dɪsˈeɪbld dɪsˈeɪbld
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • سوم شخص مفرد:

    disables
  • وجه وصفی حال:

    disabling
  • صفت تفضیلی:

    more disabled
  • صفت عالی:

    most disabled

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adjective B1
    ناتوان، عاجز، ازکارافتاده
    • - she was disabled by blindness.
    • - او نابینا شده بود.
    • - old age disabled him for hard work.
    • - کهولت سن او را از انجام کار سخت عاجز کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد disabled

  1. adjective incapacitated
    Synonyms: broken-down, confined, decrepit, disarmed, hamstrung, handicapped, helpless, hurt, incapable, infirm, laid-up, lame, maimed, out-of-action, out-of-commission, paralyzed, powerless, run-down, sidelined, stalled, weakened, worn-out, wounded, wrecked
    Antonyms: able, healthy

لغات هم‌خانواده disabled

ارجاع به لغت disabled

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disabled» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disabled

لغات نزدیک disabled

پیشنهاد بهبود معانی