فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Impoverish

ɪmˈpɑːvərɪʃ ɪmˈpɒvrɪʃ

گذشته‌ی ساده:

impoverished

شکل سوم:

impoverished

سوم‌شخص مفرد:

impoverishes

وجه وصفی حال:

impoverishing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

فقیر کردن، بی‌نیرو کردن، بی‌قوت کردن، بی‌خاصیت کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری

Their mismanagement left the country impoverished.

سوء مدیریت آنان کشور را به فقر و فلاکت کشید.

an impoverished painter

نقاش مستمند

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The untimely death of the woman I loved impoverished my life.

مرگ نابه‌هنگام زنی که او را می‌پرستیدم، زندگانیم را بی‌ارزش کرد.

Lack of proper care has impoverished the soil.

فقدان توجه لازم موجب ضعیف شدن خاک شده است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impoverish

  1. verb make poor
    Synonyms:
    ruin exhaust deplete bankrupt
    Antonyms:
    enrich

ارجاع به لغت impoverish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impoverish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/impoverish

لغات نزدیک impoverish

پیشنهاد بهبود معانی