با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Impoverish

ɪmˈpɑːvərɪʃ ɪmˈpɒvrɪʃ
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    impoverished
  • شکل سوم:

    impoverished
  • سوم شخص مفرد:

    impoverishes
  • وجه وصفی حال:

    impoverishing

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
فقیر کردن، بی‌نیرو کردن، بی‌قوت کردن، بی‌خاصیت کردن
- Their mismanagement left the country impoverished.
- سوء مدیریت آنان کشور را به فقر و فلاکت کشید.
- an impoverished painter
- نقاش مستمند
- The untimely death of the woman I loved impoverished my life.
- مرگ نابه‌هنگام زنی که او را می‌پرستیدم، زندگانیم را بی‌ارزش کرد.
- Lack of proper care has impoverished the soil.
- فقدان توجه لازم موجب ضعیف شدن خاک شده است.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد impoverish

  1. verb make poor
    Synonyms: bankrupt, exhaust, ruin, deplete
    Antonyms: enrich

ارجاع به لغت impoverish

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «impoverish» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/impoverish

لغات نزدیک impoverish

پیشنهاد بهبود معانی