گذشتهی ساده:
impoverishedشکل سوم:
impoverishedسومشخص مفرد:
impoverishesوجه وصفی حال:
impoverishingفقیر کردن، بینیرو کردن، بیقوت کردن، بیخاصیت کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Their mismanagement left the country impoverished.
سوء مدیریت آنان کشور را به فقر و فلاکت کشید.
an impoverished painter
نقاش مستمند
The untimely death of the woman I loved impoverished my life.
مرگ نابههنگام زنی که او را میپرستیدم، زندگانیم را بیارزش کرد.
Lack of proper care has impoverished the soil.
فقدان توجه لازم موجب ضعیف شدن خاک شده است.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «impoverish» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/impoverish