Shone

    ʃoʊn ʃɒn
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • مصدر:

      shine

    • گذشته‌ی ساده:

      shined

    • شکل سوم:

      shone

    • سوم‌شخص مفرد:

      shines

    • وجه وصفی حال:

      shining
    ذخیره در لغات برگزیده

    معنی‌ها

    noun verb - transitive verb - intransitive adverb
    زمان گذشته ساده فعل Shine

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    فست دیکشنری در اینستاگرام
    noun verb - transitive verb - intransitive adverb
    قسمت سوم فعل Shine
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد shone

    1. verb to be in one's prime
      Synonyms:
      flourished flowered
    1. verb emit light; be bright, as of the sun or a light
      Synonyms:
      lit glowed beamed illuminated flashed sparkled glittered gleamed radiated glinted twinkled blazed glimmered glistened reflected dazzled illumined glared flared burnished polished rubbed burnt glossed excelled finished surpassed blinked waxed bedazzled buffed irradiated scintillated coruscated
      Antonyms:
      dulled
    1. verb make (a surface) shine
      Synonyms:
      polished brightened glazed smoothed glossed finished brushed burnished buffed waxed scoured furbished sleeked
    1. verb experience a feeling of well-being or happiness, as from good health or an intense emotion
      Synonyms:
      beamed glowed gleamed radiated glistened reflected deflected scintillated
      Antonyms:
      dulled
    1. verb touch or seem as if touching visually or audibly
      Synonyms:
      struck fallen
    1. verb be shiny, as if wet
      Synonyms:
      gleamed glistened glittered glinted

    ارجاع به لغت shone

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «shone» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ فروردین ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/shone

    لغات نزدیک shone

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دژرهی دکتردرحقوق دگردیسگر دگرسان پذیری دگرسان گرای دگرسوی کردن دگرش ناپذیر دگرشگر دگرش واکه دگرگونی ناپذیر دگرگونی گشتاور دیدگر سوی دیردرمان دیرپای دیرگزین دیرگشا دیریاز دیسدار شدن دیسلکسی دیسک ران دیماساندن دیوار بازدار دیوان کشور دیوانه و خنده آور دیوسیرتانه دیکسیونرنگار دیکلرر دیگرآنکه