فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Addict

ˈædɪkt ˈædɪkt

گذشته‌ی ساده:

addicted

شکل سوم:

addicted

سوم‌شخص مفرد:

addicts

وجه وصفی حال:

addicting

شکل جمع:

addicts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive adverb countable B2

خو دادن، اعتیاد دادن، عادی کردن

noun verb - transitive adverb countable

خو گرفتگی، عادت، اعتیاد

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
adverb noun verb - transitive countable

خوگرفته، معتاد

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

to be addicted

معتاد بودن

to become addicted

معتاد شدن

نمونه‌جمله‌های بیشتر

He has become addicted to cigarettes.

او به سیگار معتاد شده است.

In that country they force addicts into kicking their habits.

در آن کشور معتادان را وادار به ترک اعتیاد می‌کنند.

a T.V. addict

خو گرفته به تلویزیون

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد addict

  1. noun person who has compulsion toward
    Synonyms:
    fan enthusiast follower practitioner habitué devotee buff zealot aficionado junkie hound nut fiend freak

ارجاع به لغت addict

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «addict» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/addict

لغات نزدیک addict

پیشنهاد بهبود معانی