طاقتفرسا، دشوار، سنگین، سخت، شدید
The grinding poverty in the area was heartbreaking to witness.
شاهد فقر شدید در این منطقه بودیم.
He had a grinding headache that made it impossible to focus.
او سردرد سختی داشت که تمرکز را غیرممکن میکرد.
همیشگی، تمامنشدنی
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Her job at the factory was a grinding and monotonous routine.
کار او در کارخانه یک روال همیشگی و یکنواخت بود.
The constant pressure from her boss was grinding her down.
فشار تمامنشدنی رئیسش او را از پا درآورده بود.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «grinding» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/grinding