فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Commodity

kəˈmɑːdət̬i kəˈmɒdəti
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    commodities

معنی و نمونه‌جمله

  • noun countable C1
    وسیله مناسب، متاع، کالا، جنس
    • - Labor is bought and sold like any other commodity.
    • - کار مانند هر کالای دیگری خرید و فروش می‌شود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد commodity

  1. noun merchandise, possession
    Synonyms: article, asset, belonging, chattel, goods, line, material, object, produce, product, property, specialty, stock, thing, vendible, ware

ارجاع به لغت commodity

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «commodity» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱ خرداد ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/commodity

لغات نزدیک commodity

پیشنهاد بهبود معانی