گذشتهی ساده:
riddledشکل سوم:
riddledسومشخص مفرد:
riddlesوجه وصفی حال:
riddlingشکل جمع:
riddlesمعما، چیستان
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی واژگان کاربردی سطح فوق متوسط
She told a riddle that left everyone in the room laughing.
او معمایی گفت که همه را در اتاق به خنده انداخت.
His favorite pastime is creating a new riddle every week.
سرگرمی موردعلاقهی او، ساختن چیستان جدید در هر هفته است.
to speak in riddles
معماوار حرف زدن
to ask a riddle
چیستان پرسیدن
to know the answer to a riddle
پاسخ معما را دانستن
معما، راز، ابهام، سر (مسئله یا مشکلی پیچیده)
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Scientists have not yet been able to understand the many riddles of cancer.
دانشمندان هنوز نتوانستهاند اسرار فراوان سرطان را درک کنند.
His sudden disappearance is a riddle that no one can explain.
ناپدید شدن ناگهانی او معمایی است که هیچکس نمیتواند توضیح دهد.
The meaning of the cryptic message was a riddle to everyone.
معنای پیام رمزآلود، ابهامی برای همه بود.
سرند
I used a riddle for separating earth from stone.
برای جدا کردن خاک از سنگ سرند بهکار بردم.
A metal riddle is commonly used in mining to sort materials.
سرند فلزی معمولاً در معدنکاری برای جداسازی مواد استفاده میشود.
سوراخسوراخ کردن
The door had become badly riddled by termites.
موریانهها، در را بدجوری سوراخسوراخ کرده بودند.
The guard riddled the car with bullets.
محافظ، اتومبیل را با گلوله سوراخسوراخ کرد.
حل کردن، پیدا کردن جواب، رمزگشایی کردن، توضیح دادن (معما یا مشکلی پیچیده)
The detective finally riddled the mystery of the missing painting.
کارآگاه سرانجام معمای نقاشی گمشده را حل کرد.
Historians have long attempted to riddle the origins of this ancient civilization.
تاریخنگاران مدتهاست که سعی دارند منشأ این تمدن باستانی را توضیح دهند.
Scientists are trying to riddle the secrets of the human brain.
دانشمندان در تلاشند که اسرار مغز انسان را رمزگشایی کنند.
پر بودن از، مملو بودن از، در بر داشتن، آکنده بودن از
The police department is riddled with corruption.
ادارهی پلیس پر از فساد است.
Your writing is riddled with grammatical and spelling errors.
نوشتهی شما آکنده از لغزشهای دستوری و املایی است.
The lawn is riddled with weeds.
چمن مملو از علف هرز است.
سرند کردن
I riddled the charcoal and separated its dust.
زغال را سرند کردم و خاکهی آن را جدا کردم.
The artist riddled the sand for a smoother texture in her sculpture.
هنرمند شن را سرند کرد تا بافتی نرمتر در مجسمهاش داشته باشد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «riddle» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/riddle