با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Punctuate

ˈpʌŋktʃueɪt ˈpʌŋktʃueɪt
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    punctuated
  • شکل سوم:

    punctuated
  • سوم‌شخص مفرد:

    punctuates
  • وجه وصفی حال:

    punctuating

معنی‌ها و نمونه‌جمله

adverb
نقطه‌گذاری کردن، نشان‌گذاری کردن، نقطه‌دار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
adverb
نقطه گذاری کردن، تاکید کردن
- His speech was regularly punctuated by the clapping of the audience.
- کف‌زدن حضار مرتب نطق او را قطع می‌کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد punctuate

  1. verb lay stress on
    Synonyms: accent, accentuate, break, divide, emphasize, interject, interrupt, intersect, intersperse, mark, pepper, point, point up, separate, sprinkle, stress, underline

ارجاع به لغت punctuate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «punctuate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/punctuate

لغات نزدیک punctuate

پیشنهاد بهبود معانی