با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Chair

tʃer tʃer tʃeə tʃeə
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    chaired
  • شکل سوم:

    chaired
  • سوم شخص مفرد:

    chairs
  • وجه وصفی حال:

    chairing
  • شکل جمع:

    chairs

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable A1
    صندلی
    • - The room was full of empty chairs.
    • - اتاق پر از صندلی‌های خالی بود.
    • - I sat down on the comfortable chair and began to read my book.
    • - روی صندلی راحت نشستم و شروع به خواندن کتابم کردم.
  • noun uncountable
    کرسی، جایگاه، ریاست
    • - I have occupied the chair of English literature for years.
    • - سال‌هاست که کرسی ادبیات انگلیسی را اشغال کرده‌ام.
    • - Who is going to chair the meeting?
    • - ریاست جلسه به‌عهده‌ی چه کسی خواهد بود؟
    • - He asked the chair for a five minute recess.
    • - از رئیس جلسه درخواست پنج دقیقه تنفس کرد.
  • verb - transitive
    بر کرسی یا صندلی نشاندن
  • verb - transitive
    کول کردن، روی دوش بردن
    • - They chaired the champion through the market place.
    • - آن‌ها قهرمان را در بازار روی دوش بردند.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد chair

  1. noun single-seat furniture
    Synonyms: armchair, bench, cathedra, recliner, rocker, sling
  2. noun person in or position of authority
    Synonyms: captain, chairperson, director, fellowship, helm, instructorship, leader, monitor, position of control, principal, professorate, professorship, throne, tutor, tutorship

Collocations

Idioms

ارجاع به لغت chair

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «chair» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/chair

لغات نزدیک chair

پیشنهاد بهبود معانی