فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Noodle

ˈnuːdl ˈnuːdl ˈnuːdl

گذشته‌ی ساده:

noodled

شکل سوم:

noodled

وجه وصفی حال:

noodling

شکل جمع:

noodles

توضیحات:

شکل نوشتاری معنی سوم لغت در انگلیسی بریتانیایی: noddle

شکل نوشتاری معنی چهارم این لغت: pool noodle

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun plural countable

غذا و آشپزی نودل، رشته‌فرنگی، ورمیشل

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی غذا و آشپزی

مشاهده

He prefers rice over noodle for his stir-fry dishes.

او برای غذاهای سرخ‌کردنی خود برنج را به نودل ترجیح می‌دهد.

The restaurant's famous noodle is made fresh daily.

نودل معروف رستوران هر روز تازه درست می‌شود.

noun plural countable

انگلیسی آمریکایی غذا و آشپزی پاستا، ماکارونی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

The kids requested cheesy noodle for dinner tonight.

بچه‌ها برای شام امشب پاستای پنیری می‌خواستند.

I love to eat a big bowl of noodle with marinara sauce.

دوست دارم یک کاسه‌ی بزرگ ماکارونی با سس مارینارا بخورم.

noun countable informal

انگلیسی آمریکایی قدیمی سر، کله، مغز

His noodle was filled with creative ideas and innovative solutions.

مغز او پر از ایده‌های خلاقانه و راه‌حل‌های نوآورانه بود.

The artist's noodle was reflected in the intricate details of her masterpiece.

مغز این هنرمند در جزئیات پیچیده‌ی شاهکار او نمایان شد.

noun countable

ورزش نودل شنا

The noodle floated in the pool.

نودل شنا در استخر شناور شد.

I grabbed a noodle to help me float in the lake.

یک نودل شنا برداشتم تا کمکم کند در دریاچه شنا کنم.

noun countable informal

موسیقی بداهه‌نوازی، بداهه نواختن

His noodle on the guitar captivated everyone with its raw emotion.

بداهه‌نوازی او روی گیتار همه را مجذوب احساسات سوزدارش کرد.

The noodle at the session added a spontaneous and lively touch to the music.

بداهه‌نوازی در جلسه، حسی خودجوش و زنده به موسیقی اضافه کرد.

verb - intransitive informal

انگلیسی آمریکایی (به‌طور سطحی یا بدون‌ فکر) فکر کردن، انجام دادن

I often find myself noodling about random things when I should be working.

من اغلب وقتی باید کار کنم، در مورد چیزهای مختلف فکر می‌کنم.

Don't just noodle around with your potential career options.

فقط در مورد گزینه‌های شغلی بالقوه‌ی خود مشغول فکر نباشید.

verb - intransitive

موسیقی فی‌البداهه نواختن، بداهه‌نوازی کردن

Instead of studying for his exams, he spent hours noodling on his guitar.

او به‌جای اینکه برای امتحاناتش درس بخواند، ساعت‌ها با گیتار بداهه‌نوازی می‌کرد.

After dinner, I like to noodle on my guitar for relaxation.

بعداز شام، من دوست دارم برای استراحت با گیتار بداهه‌نوازی کنم.

noun countable

قدیمی احمق، ابله، کندذهن

Don't be such a noodle, use your brain!

اینقدر احمق نباش، از مغزت استفاده کن!

I can't believe I dated that noodle for so long.

نمی‌توانم باور کنم که برای مدت طولانی با آن کندذهن قرار داشتم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد noodle

  1. noun the uppermost part of the body
    Synonyms:
    head dome nut noggin bean pate conk poll block bonce attic

ارجاع به لغت noodle

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «noodle» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/noodle

لغات نزدیک noodle

پیشنهاد بهبود معانی