فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Behead

bɪˈhed bɪˈhed
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    beheaded
  • شکل سوم:

    beheaded
  • سوم‌شخص مفرد:

    beheads
  • وجه وصفی حال:

    beheading

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive
سر بریدن، گردن زدن (معمولاً به‌عنوان مجازات)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- He was beheaded by Teymoor's order.
- به دستور تیمور سرش را بریدند.
- The beheading of the traitor was carried out in front of the crowd.
- گردن‌زنی خائن در مقابل جمعیت انجام شد.
- The executioner was commanded to behead the prisoner at dawn.
- جلاد دستور داشت که زندانی را در سپیده دم سر ببرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد behead

  1. verb decapitate
    Synonyms:
    kill execute head decapitate guillotine neck decollate bring to the block

لغات هم‌خانواده behead

  • verb - intransitive
    head
  • verb - transitive
    behead

ارجاع به لغت behead

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «behead» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/behead

لغات نزدیک behead

پیشنهاد بهبود معانی