فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Behead

bɪˈhed bɪˈhed

گذشته‌ی ساده:

beheaded

شکل سوم:

beheaded

سوم‌شخص مفرد:

beheads

وجه وصفی حال:

beheading

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

سر بریدن، گردن زدن (معمولاً به‌عنوان مجازات)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری

He was beheaded by Teymoor's order.

به دستور تیمور سرش را بریدند.

The beheading of the traitor was carried out in front of the crowd.

گردن‌زنی خائن در مقابل جمعیت انجام شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

The executioner was commanded to behead the prisoner at dawn.

جلاد دستور داشت که زندانی را در سپیده دم سر ببرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد behead

  1. verb decapitate
    Synonyms:
    kill execute head decapitate guillotine neck decollate bring to the block

لغات هم‌خانواده behead

  • verb - intransitive
    head
  • verb - transitive
    behead

ارجاع به لغت behead

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «behead» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/behead

لغات نزدیک behead

پیشنهاد بهبود معانی