فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Decapitate

dɪˈkæpɪteɪt dɪˈkæpɪteɪt

گذشته‌ی ساده:

decapitated

شکل سوم:

decapitated

سوم‌شخص مفرد:

decapitates

وجه وصفی حال:

decapitating

معنی و نمونه‌جمله‌ها

verb - transitive

سر از تن جدا کردن، گردن زدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

خرید اشتراک فست دیکشنری

The renowned Amir Arsalan decapitated him with one blow.

امیر ارسلان نامدار با یک ضربه سر او را از تن جدا کرد.

They sent his decapitated body to Tehran.

تن بی‌سر او را به تهران فرستادند.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد decapitate

  1. verb behead
    Synonyms:
    execute ax chop off one’s head decollate guillotine bring to the block

ارجاع به لغت decapitate

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «decapitate» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/decapitate

لغات نزدیک decapitate

پیشنهاد بهبود معانی