First

fɜːrst fɜːst
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    firsts

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
نخست، نخستین، اول، یکم، جلو(تر از دیگران)، نفر اول

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس
- The first train leaves at noon.
- اولین قطار هنگام ظهر حرکت می‌کند.
- First, I am tired today; two, I don't even have a penny.
- اولاً امروز خسته‌ام، دوم حتی یک شاهی پول ندارم.
- Shift into first!
- دنده یک بزن!، بزن تو دنده‌ی اول!
- Surrender? Never! We'll die first!
- تسلیم؟ هرگز! اول می‌میریم!
- We first met at Mina's house.
- نخستین‌بار در خانه‌ی مینا همدیگر را ملاقات کردیم.
- first violinist
- ویولن‌نواز (رتبه‌ی) اول
- the first to come
- اولین نفری که آمد
- first in a race
- اول در مسابقه
- the first of the month
- اول ماه
- the first ruler who conquered lands ...
- نخستین خدیوی که کشور گشود ...
- my first voyage
- اولین سفر دریایی من
- the first day
- نخستین روز
- The first I knew, the fire had spread to the bedroom.
- تا آمدم متوجه شوم آتش به اتاق خواب سرایت کرده بود.
- The first I saw was a man's hand.
- اولین چیزی که دیدم دست یک مرد بود.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
adjective
آغازین، یکمین
adverb
در آغاز، در ابتدا
- At first, I didn't know him well.
- در ابتدا او را درست نمی‌شناختم.
- From the first, I disliked him.
- از آغاز از او بدم می آمد.
noun
مقدم
- first in war, first in peace, and first in the hearts of his countrymen
- نفر مقدم در جنگ و نفر مقدم در صلح و نفر مقدم در قلوب هم‌میهنانش
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد first

  1. adjective earliest in order
    Synonyms: aboriginal, ahead, antecedent, anterior, basic, beginning, cardinal, early, elementary, first off, front, fundamental, head, headmost, inaugural, inceptive, incipient, initial, in the beginning, introductory, key, leading, lead off, least, number one, numero uno, opening, original, pioneer, premier, primary, prime, primeval, primitive, primogenial, primordial, pristine, right up front, rudimentary, slightest, smallest
    Antonyms: final, last
  2. adjective highest in importance
    Synonyms: advanced, A-number-1, arch, champion, chief, dominant, eminent, first-class, first-string, foremost, greatest, head, head of the line, leading, main, number one, outstanding, paramount, predominant, preeminent, premier, primary, prime, primo, principal, ranking, ruling, sovereign, supreme, top-flight, top of the list
    Antonyms: last, least
  3. adverb at the beginning
    Synonyms: at the outset, before all else, beforehand, initially, in the first place, originally, to begin with, to start with
    Antonyms: finally, last

Collocations

  • at first

    در آغاز، در ابتدا، در آغاز کار

  • first thing

    پیش از هر کار (یا چیز) دیگر، قبل از همه

  • first things first

    الاهم فی‌الاهم، کارها (یا چیزها)ی مهمتر اول

    الاهم‌فی‌الاهم، به‌ترتیب اهمیت

  • first and foremost

    در درجه‌ی اول، اول از همه اینکه، قبل از هر چیزی، ارجح‌ترین، اولین و مهم‌ترین

Idioms

  • first come, first served

    به ترتیب نوبت، به نوبت، هرکه زودتر آمده اول

  • first and foremost

    در درجه‌ی اول، اول از همه اینکه، قبل از هر چیزی، ارجح‌ترین، اولین و مهم‌ترین

  • in the first place

    در درجه‌ی اول، اولاً

    اولاً، در مرحله‌ی اول

ارجاع به لغت first

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «first» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/first

لغات نزدیک first

پیشنهاد بهبود معانی