Uppermost

ˈʌpərmoʊst ˈʌpəməʊst
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb
بالاترین، از بالا، رو، از آغاز، از ابتدا

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the uppermost falls of the river
- بالاترین آبشارهای رودخانه
- the uppermost floor of the building
- بالاترین طبقه‌ی ساختمان
- uppermost priority
- بالاترین ارجحیت (اولویت)
- The thoughts which were uppermost in my mind.
- افکاری که در مغزم بیش از همه حایز اهمیت بود.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد uppermost

  1. adjective top
    Synonyms: apical, culminating, highest, loftiest, most elevated, topmost, upmost
    Antonyms: bottom, lower, lowest
  2. adjective most important; chief
    Synonyms: best, big, boss, dominant, executive, foremost, greatest, high-up, leading, main, paramount, predominant, preeminent, primary, principal, supreme, the most, tops, winner, world-class
    Antonyms: lowest, trivial

ارجاع به لغت uppermost

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «uppermost» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/uppermost

لغات نزدیک uppermost

پیشنهاد بهبود معانی