به علت به‌روزرسانی سرورها، ممکن است برخی از بخش‌های وب‌سایت و نرم‌افزارهای فست دیکشنری در دسترس نباشند.
فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Monarch

ˈmɑːnərk / / -ɑːrk ˈmɒnək
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    monarchs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable
    حاکم، فرمانروا، شاه، پادشاه، سلطان، امپراتور، ملکه
    • - The two monarchs met outside the palace.
    • - دو پادشاه در بیرون از کاخ ملاقات کردند.
    • - John Donne has been called "the Monarch of Wit."
    • - جان‌ دان را «سلطان خوش‌طبعی» نامیده‌اند.
    • - the monarch of beauty and attractiveness
    • - خسرو حسن و دلبری
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد monarch

  1. noun ruler
    Synonyms: autocrat, crowned head, despot, emperor, empress, king, majesty, potentate, prince, princess, queen, sovereign

ارجاع به لغت monarch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «monarch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/monarch

لغات نزدیک monarch

پیشنهاد بهبود معانی