فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Monarch

ˈmɑːnərk / / -ɑːrk ˈmɒnək

شکل جمع:

monarchs

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun countable

حاکم، فرمانروا، شاه، پادشاه، سلطان، امپراتور، ملکه

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The two monarchs met outside the palace.

دو پادشاه در بیرون از کاخ ملاقات کردند.

John Donne has been called "the Monarch of Wit."

جان‌ دان را «سلطان خوش‌طبعی» نامیده‌اند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

the monarch of beauty and attractiveness

خسرو حسن و دلبری

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد monarch

  1. noun ruler
    Synonyms:
    king queen sovereign emperor empress prince princess potentate despot autocrat crowned head majesty

ارجاع به لغت monarch

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «monarch» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/monarch

لغات نزدیک monarch

پیشنهاد بهبود معانی