آخرین به‌روزرسانی:

Empress

ˈemprɪs ˈemprɪs

شکل جمع:

empresses

معنی و نمونه‌جمله

noun

زن امپراتور، ملکه، امپراتریس، شهبانو

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

the empress of his heart

ملکه‌ی قلب او

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد empress

  1. noun female ruler
    Synonyms:
    queen sovereign princess

ارجاع به لغت empress

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «empress» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/empress

لغات نزدیک empress

پیشنهاد بهبود معانی