Queen معنی

kwiːn kwiːn
آخرین به‌روزرسانی:
  • Countable Noun
    شهبانو، ملکه، زن پادشاه، (ورق‌بازی) بی‌بی، (در شطرنج) وزیر
    • - The king and the queen entered the hall.
    • - شاه و شهبانو وارد تالار شدند.
    • - The queen of England and her husband entered the hall.
    • - ملکه‌ی انگلیس و شوهرش وارد تالار شدند.
    • - a beauty queen
    • - ملکه‌ی زیبایی
    • - Paris, queen of cities
    • - پاریس، عروس شهرها
  • Verb - transitive
    (شطرنج) پیاده را تبدیل به وزیر کردن
  • Verb - transitive Verb - intransitive
    ملکه شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

Idioms

  • queen it

    ملکه‌وار رفتار کردن، فخرفروشی کردن، امر و نهی کردن