با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Queen

kwiːn kwiːn
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    queens

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun countable A2
شهبانو، ملکه، زن پادشاه، (ورق‌بازی) بی‌بی، (در شطرنج) وزیر

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار آی او اس فست دیکشنری
- The king and the queen entered the hall.
- شاه و شهبانو وارد تالار شدند.
- The queen of England and her husband entered the hall.
- ملکه‌ی انگلیس و شوهرش وارد تالار شدند.
- a beauty queen
- ملکه‌ی زیبایی
- Paris, queen of cities
- پاریس، عروس شهرها
verb - transitive
(شطرنج) پیاده را تبدیل به وزیر کردن
verb - transitive verb - intransitive
ملکه شدن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد queen

  1. noun A female sovereign ruler
    Synonyms: king, consort, czarina, monarch, empress, ruler, matriarch, female ruler, regent, female sovereign, queen-mother, wife of a king, queen-consort, queen dowager, queen regent, queen-regnant, fairy queen, may-queen, goddess, diva, prima-donna, grande-dame, ranee, regina, sovereign, female monarch, world-beater
    Antonyms: king
  2. noun Female cat
    Synonyms: tabby, fairy, nance, pansy, queer, poof, poove, pouf
  3. noun An especially large mole rat and the only member of a colony of naked mole rats to bear offspring which are sired by only a few males
    Synonyms: queen mole rat

Idioms

  • queen it

    ملکه‌وار رفتار کردن، فخرفروشی کردن، امر و نهی کردن

ارجاع به لغت queen

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «queen» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۴ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/queen

لغات نزدیک queen

پیشنهاد بهبود معانی