امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی

Police

pəˈliːs pəˈliːs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    policed
  • شکل سوم:

    policed
  • سوم‌شخص مفرد:

    polices
  • وجه وصفی حال:

    policing

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun plural A2
پلیس، پاسبان، مامور انتظامی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- police station
- کلانتری، پاسگاه
- chief of police
- رئیس پلیس
- to call the police
- پلیس خبر کردن
- The police are ready.
- مأموران پلیس آماده هستند.
- He was chased and arrested by the police.
- پلیس او را تعقیب و بازداشت کرد.
- security police at a college
- مأموران انتظامی در دانشگاه
- railway police
- پلیس راه‌آهن
نمونه‌جمله‌های بیشتر
verb - transitive
پاسبانی کردن، نظم و آرامش کشور یا شهری را حفظ کردن
- to police the streets
- در خیابانها پاسبانی کردن
- The borders are policed by dogs and armed men.
- مرزها توسط سگ و مردان مسلح پاسداری می‌شوند.
- The U.N. will police the cease-fire.
- سازمان ملل آتش‌بس را زیر نظر خواهد گرفت.
verb - transitive
به‌وسیله‌ی پلیس اداره و کنترل کردن
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد police

  1. noun lawman
    Synonyms: badge, bear, blue, bluecoat, bobby, boy scout, bull, constable, constabulary, cop, copper, corps, county mounty, detective, fed, flatfoot, force, fuzz, gendarme, gumshoe, heat, law, law enforcement, man, narc, officers, oink, patrolman, pig, police
  2. noun person, people hired to uphold the laws
    Synonyms: arm of the law, badge, bear, beat cop, black and white, blue, bluecoat, bobby, constable, constabulary, cop, copper, corps, detective, fed, flatfoot, force, gendarme, heat, law, law enforcement, narc, patrol
    Antonyms: criminal

ارجاع به لغت police

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «police» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/police

لغات نزدیک police

پیشنهاد بهبود معانی