فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Vote

voʊt vəʊt

گذشته‌ی ساده:

voted

شکل سوم:

voted

سوم‌شخص مفرد:

votes

وجه وصفی حال:

voting

شکل جمع:

votes

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive verb - transitive B1

رأی دادن، نظر دادن (معمولاً در قالب رأی‌گیری)

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح متوسط

مشاهده

I voted in favor of that bill.

من به آن لایحه رأی دادم.

We will vote on the new policy next week.

ما هفته‌ی آینده درباره‌ی سیاست جدید رأی‌گیری خواهیم کرد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

Voting with their money, our customers showed their trust in us.

مشتریان ما با خرج کردن پول خود به ما رأی اعتماد دادند.

The students voted our picnic a success.

شاگردان نظر دادند که پیک‌نیک ما موفقیت‌آمیز بود.

I vote we leave now.

نظر من این است که هم اکنون برویم.

to vote down a motion

پیشنهادی را با رأی دادن رد کردن

noun countable B1

رأی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری

The Democrats lost the farm vote.

دموکرات‌ها آرای روستاها را از دست دادند.

Your proposal was rejected by five votes.

پیشنهاد شما با پنج رأی (مخالف) رد شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

How many votes does it take to get an Oscar nomination?

چند رأی برای گرفتن نامزدی اسکار لازم است؟

by the vote of the people

طبق رأی مردم

to cast votes

رأی دادن

vote count

شمارش آرا

a light vote

آرای قلیل

noun countable B2

رأی‌گیری، اخذ رأی

The final vote will be held tomorrow.

رأی‌گیری نهایی فردا برگزار خواهد شد.

They took a vote on whether to accept the proposal.

آن‌ها برای پذیرش پیشنهاد رأی‌گیری کردند.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

to take a vote

اخذ رأی کردن

phrase singular

(the vote) میزان رأی، تعداد آرا

The candidate won with 60 percent of the vote.

نامزد با ۶۰ درصد رأی پیروز شد.

Their share of the vote has dropped significantly since the last election.

سهم آن‌ها از تعداد آرا از انتخابات گذشته به‌طور چشمگیری کاهش یافته است.

phrase singular C1

(the vote) حق رأی

Granting the vote to all citizens was a historic moment.

اعطای حق رأی به تمام شهروندان، لحظه‌ای تاریخی بود.

Until recently, many marginalized groups were denied the vote.

تا همین اواخر، بسیاری از گروه‌های به‌حاشیه‌رانده‌شده از حق رأی محروم بودند.

verb - transitive

انتخاب کردن (به وسیله‌ی رأی‌گیری)

They voted her in as president.

آن‌ها او را به‌عنوان رئیس انتخاب کردند.

In 2016 Leonardo DiCaprio was voted Best Actor for "The Revenant."

در 2016 لئوناردو دی کاپریو برای "The Revenant" به عنوان بهترین بازیگر مرد انتخاب شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد vote

  1. noun decision or right to decide representation
    Synonyms:
    choice ballot referendum poll suffrage franchise plebiscite majority tally aye nay yea will wish ticket yes or no secret ballot show of hands
  1. verb decide on representation
    Synonyms:
    choose elect determine decide opt establish enact declare judge return effect propose suggest recommend confer grant enfranchise put in office ballot go to the polls cast vote cast ballot pronounce second
    Antonyms:
    abstain

Phrasal verbs

vote (something) down

رد کردن، نپذیرفتن (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیله‌ی رأی دادن

vote (somebody) out

(با رأی دادن) کسی را از موقعیت قدرت، شغل و یا از سِمتی برکنار کردن

vote (something) through

تصویب (قانون، طرح، مصوبه، لایحه، وغیره) به وسیله‌ی رأی دادن

لغات هم‌خانواده vote

  • verb - transitive
    vote

ارجاع به لغت vote

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «vote» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/vote

لغات نزدیک vote

پیشنهاد بهبود معانی