فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Franchise

ˈfræntʃaɪz ˈfræntʃaɪz
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    franchised
  • شکل سوم:

    franchised
  • سوم شخص مفرد:

    franchises
  • وجه وصفی حال:

    franchising
  • شکل جمع:

    franchises

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • noun countable C1
    کسب‌وکار امتیاز، فرنچایز (حقی که بر پایه‌ی آن به یک شرکت اختیار داده می‌شود که تولیدات یا فراورده‌های شرکت دیگر را بفروشد و در برابر آن مبلغی دریافت کند)
    • - the franchise to open a Mcdonald's hamburger shop
    • - امتیاز گشودن یک همبرگر فروشی مکدونالد
    • - He owns several franchises in Chicago.
    • - او صاحب چندین فرنچایز در شیکاگو است.
  • noun
    سیاست حق رأی (حق دادن رأی در انتخابات)
    • - The franchise is often seen as a symbol of freedom.
    • - حق رأی اغلب به عنوان نمادی از آزادی در نظر گرفته می‌شود.
    • - Many fought hard for the expansion of the franchise.
    • - بسیاری برای گسترش حق رأی سخت جنگیدند.
    • - In some countries women still don't have the franchise.
    • - در برخی کشورها زنان هنوز حق رأی ندارند.
  • noun countable
    هنر فرنچایز (کلکسیونی از آثار هنری-سرگرمی مانند فیلم، سریال تلویزیونی، رمان و غیره که همه‌ی آن‌ها حول محور یک داستان یا شخصیت‌های آن ساخته شده‌اند)
    • - The Harry Potter franchise includes not only the original book series, but also a film series, spin-off books, and a play.
    • - فرنچایز هری پاتر نه تنها مشتمل بر مجموعه‌کتاب‌های اصلی، بلکه مشتمل بر یک سری فیلم، کتاب‌های اسپین‌آف و نمایشنامه نیز است.
    • - The Star Wars franchise
    • - فرنچایز جنگ ستارگان
  • verb - transitive
    کسب‌وکار امتیاز چیزی را به کسی دادن، فرنچایز کردن
    • - After years of running a successful bakery, she decided to franchise her business.
    • - او پس از سال‌ها اداره‌ی نانوایی و شیرین‌پزی موفق، تصمیم گرفت امتیاز کسب‌وکارش را واگذار کند.
    • - The entrepreneur wanted to franchise his business idea and share it with others.
    • - این کارآفرین می‌خواست ایده‌ی کسب‌وکارش را فرنچایز کند و آن را با دیگران به اشتراک بگذارد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد franchise

  1. noun authority, right
    Synonyms: authorization, ballot, charter, exemption, freedom, immunity, patent, prerogative, privilege, suffrage, vote

ارجاع به لغت franchise

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «franchise» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/franchise

لغات نزدیک franchise

پیشنهاد بهبود معانی