آخرین به‌روزرسانی:

Ballot

ˈbælət ˈbælət

گذشته‌ی ساده:

balloted

شکل سوم:

balloted

سوم‌شخص مفرد:

ballots

وجه وصفی حال:

balloting

شکل جمع:

ballots

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb noun

برگه‌ی رأی، ورقه‌ی رأی، مهره‌ی رأی و قرعه‌کشی، رأی مخفی، مجموع آرا نوشته، با ورقه‌ی رأی دادن، قرعه کشیدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی ۵۰۴ واژه‌ی ضروری

مشاهده

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

They started to count the ballots.

آن‌ها شروع به شمارش آرا کردند.

The next ballot will be in November.

انتخابات بعدی در نوامبر خواهد بود.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We intend to ballot our members on this issue.

در نظر داریم در این مورد از اعضا رأی‌گیری کنیم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد ballot

  1. noun voting; recording of vote
    Synonyms:
    voting poll election tally polling franchise referendum ticket slate plebiscite
  1. noun candidates from political party
    Synonyms:
    choice ticket slate lineup

Collocations

ballot box

صندوق آرا، جعبه‌ی آرا

ballot count

شمارش آرا

on the first ballot

در رأی‌گیری اول، در مرحله‌ی اول انتخابات

to cast one's ballot

رأی (خود را) دادن

to pick by ballot

با رأی‌گیری برگزیدن

ارجاع به لغت ballot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ballot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/ballot

لغات نزدیک ballot

پیشنهاد بهبود معانی