با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Ballot

ˈbælət ˈbælət
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    balloted
  • شکل سوم:

    balloted
  • سوم شخص مفرد:

    ballots
  • وجه وصفی حال:

    balloting
  • شکل جمع:

    ballots

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • noun adverb
    ورقه‌ی رأی، مهره‌ی رأی و قرعه‌کشی، رأی مخفی، مجموع آرا نوشته، با ورقه‌ی رأی دادن، قرعه کشیدن
    • - They started to count the ballots.
    • - آن‌ها شروع به شمارش آرا کردند.
    • - The next ballot will be in November.
    • - انتخابات بعدی در نوامبر خواهد بود.
    • - We intend to ballot our members on this issue.
    • - در نظر داریم در این مورد از اعضا رأی‌گیری کنیم.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد ballot

  1. noun voting; recording of vote
    Synonyms: election, franchise, plebiscite, poll, polling, referendum, slate, tally, ticket
  2. noun candidates from political party
    Synonyms: choice, lineup, slate, ticket

Collocations

ارجاع به لغت ballot

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «ballot» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/ballot

لغات نزدیک ballot

پیشنهاد بهبود معانی