فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Whine

waɪn waɪn

گذشته‌ی ساده:

whined

شکل سوم:

whined

سوم‌شخص مفرد:

whines

وجه وصفی حال:

whining

شکل جمع:

whines

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

verb - intransitive

نالیدن، ناله کردن، موییدن

link-banner

لیست کامل لغات دسته‌بندی شده‌ی واژگان کاربردی سطح پیشرفته

مشاهده

the sick child whined in her sleep.

کودک بیمار در خواب ناله می‌کرد.

The puppy would whine whenever it wanted attention.

توله‌سگ هر زمان که توجه می‌خواست، ناله می‌کرد.

verb - intransitive

نق زدن، غر زدن، شکوه و زاری کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

he is always whining about his low salary.

او همیشه درباره‌ی حقوق کم خود آه‌وناله می‌کند.

She tends to whine about the weather every winter.

او تمایل دارد هر زمستان در مورد آب‌وهوا غر بزند.

verb - transitive

با آه و ناله گفتن

He always whines his complaints to anyone who will listen.

او همیشه شکایات خود را برای هر کسی که گوش می‌دهد، با آه‌وناله تعریف می‌کند.

I can't stand when he whines his excuses instead of taking responsibility.

من نمی‌توانم تحمل کنم که او به جای قبول مسئولیت، بهانه‌هایش را با آه‌وناله بیان می‌کند.

noun

ناله، مویه، زاری

The child's whine pierced through the quiet room.

ناله‌ی کودک سکوت اتاق را شکست.

She let out a soft whine when she realized she had lost her keys.

وقتی فهمید کلیدهای خود را از دست داده، ناله‌ی آهسته‌ای کرد.

noun countable

شکوه، نق‌نق، غر

His constant whine about homework made the evening tedious.

نق‌نق‌های مداوم او در مورد تکالیف، تحمل عصر را سخت می‌کرد.

The team's whine about the new rules was evident during the meeting.

غرهای تیم در مورد قوانین جدید در طول جلسه مشهود بود.

noun countable

نوعی صدای بلند (صدای هواپیما، حرکت گلوله، بسته شدن در، باد و...)

The whine of the wind outside the house added to the eerie atmosphere.

صدای باد بیرون خانه، جو را دلهره‌آورتر کرد.

The constant whine of the machinery made it hard to concentrate.

صدای بلند و مداوم ماشین‌آلات، تمرکز کردن را سخت کرده بود.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد whine

  1. noun complaint, cry
    Synonyms:
    gripe grouse grumble moan whimper sob wail plaintive cry
    Antonyms:
    happiness pleasure
  1. verb complain, cry
    Synonyms:
    cry moan groan grumble gripe whimper wail kick fuss carp howl snivel murmur sob drone grouse bellyache mewl pule repine yowl

ارجاع به لغت whine

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «whine» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/whine

لغات نزدیک whine

پیشنهاد بهبود معانی