گذشتهی ساده:
cursedشکل سوم:
cursedسومشخص مفرد:
cursesوجه وصفی حال:
cursingشکل جمع:
cursesنفرین، دشنام، لعنت، بلا، مصیبت، نفرین کردن، ناسزاگفتن، فحش دادن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
an old woman's curse
نفرین پیرزن
an effective curse
نفرین گیرا
The witch put a curse on them.
ساحره آنها را نفرین کرد (دچار لعن کرد).
We did not pay attention to his curses.
به دشنامهای او توجه نکردیم.
Intolerance is the greatest curse of backward societies.
تعصب بیجا بزرگترین مصیبت جوامع عقبافتاده است.
such curses as poverty and illiteracy
بدبختیهایی همچون فقر و بیسوادی
He cursed his own wretched fate.
او به سرنوشت بد خود لعنت کرد.
He used to curse his sons for their laziness.
به پسران خود بهدلیل تنبلی آنان دشنام میداد.
He curses too much.
او خیلی بددهنی میکند.
cursed with misfortunes
دچار بدبیاری
A people cursed by disease and famine.
مردمی که از بیماری و قحطی رنج میبردند.
Job refused to curse his God.
ایوب از کفر گفتن خودداری کرد.
He is cursed with a shrewish wife.
او گرفتار همسر سلیطهای شده است.
دچار بودن، رنج بردن از، مصیبتدار بودن
(عامیانه) قاعدگی (زن)
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «curse» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۳۱ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/curse