مانع، سد، برهمزننده، عامل بازدارنده، متوقفکننده
معمولاً در عبارت put the kibosh on استفاده میشود.
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The new regulations might put the kibosh on small businesses trying to compete.
مقررات جدید ممکن است مانعی برای کسبوکارهای کوچک در مسیر رقابت ایجاد کند.
His injury put the kibosh on his dream of becoming a professional athlete.
آسیبدیدگیاش به رؤیای تبدیل شدنش به ورزشکار حرفهای، پایان داد.
(عامیانه) خاتمه دادن، بندآوردن، خفه کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «kibosh» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۱ آبان ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/kibosh