فست‌دیکشنری ۱۷ ساله شد! 🎉

Miscarry

mɪsˈkæri mɪsˈkæri
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله‌ها

  • adverb
    به‌جایی نرسیدن، نتیجه ندادن، عقیم ماندن، صدمه دیدن،اشتباه کردن، بچه انداختن (در اثر کسالت و به‌طور غیرعمدی)
    • - He decided that the letter must have miscarried.
    • - او به این نتیجه رسید که نامه در راه گم شده است.
    • - She had miscarried three times before her first child was born.
    • - پیش از تولد فرزند اولش سه بار بچه انداخته بود.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد miscarry

  1. verb To bring forth a nonviable fetus prematurely
    Synonyms: abort, fail, go-wrong, lose, slip
    Antonyms: succeed, carry to term
  2. verb To go wrong, be unsuccessful, or fail to attain a goal
    Synonyms: misfire, miss

ارجاع به لغت miscarry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «miscarry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/miscarry

لغات نزدیک miscarry

پیشنهاد بهبود معانی