گذشتهی ساده:
intermeshedشکل سوم:
intermeshedسومشخص مفرد:
intermeshesوجه وصفی حال:
intermeshingدر هم قفل شدن، در هم رفتن، بهم پیوستن، در هم تنیدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The fingers of the two hands intermesh tightly when holding a rope.
انگشتان دو دست هنگام گرفتن طناب بهطور محکم در هم قفل میشوند.
The threads intermesh to form a dense fabric.
نخها در هم تنیدند تا پارچهای متراکم شکل دهند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «intermesh» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۰ مهر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/intermesh