با خرید اشتراک حرفه‌ای، می‌توانید پوشه‌ها و لغات ذخیره شده در بخش لغات من را در دیگر دستگاه‌های خود همگام‌سازی کنید

Lien

ˈliːən / / liːn ˈliːən / / liːn
آخرین به‌روزرسانی:

معنی و نمونه‌جمله

  • noun
    (حق) حق تصرف مال یا ملکی تاهنگامیکه بدهی وابسته به آن داده شود، حق رهن، حق گروی، طحال، سپرز
    • - The injured worker put a lien on my house.
    • - کارگر مصدوم، خانه‌ی مرا ممنوع‌الفروش کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

مترادف و متضاد lien

  1. noun A large dark-red oval organ on the left side of the body between the stomach and the diaphragm; produces cells involved in immune responses
    Synonyms: claim, charge, right to dispose of property, hold on property, spleen, encumbrance, security on property, hypothecation, real security, incumbrance, hypothec, antichresis, mortgage, right

ارجاع به لغت lien

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «lien» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/lien

لغات نزدیک lien

پیشنهاد بهبود معانی