صفت تفضیلی:
more observantصفت عالی:
most observantمراعاتکننده، مراقب، هوشیار، تیزبین
لیست کامل لغات دستهبندی شدهی ۵۰۴ واژهی ضروری
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
observant of the rules of etiquette
پایبند آداب معاشرت
He is so observant that he does not miss the tiniest details.
او آنقدر دقیق است که کوچکترین جزئیات را هم نادیده نمیگیرد.
An observant passerby noticed the fire and awakened the inhabitants of the house.
عابری هوشیار متوجه آتشسوزی شد و اهل خانه را بیدار کرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «observant» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۸ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/observant