با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Alive

əˈlaɪv əˈlaɪv
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more alive
  • صفت عالی:

    most alive

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective B1
زنده، در قید حیات، روشن، سرزنده، سرشار، حساس

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

نرم افزار اندروید فست دیکشنری
- Is your father still alive?
- پدرتان هنوز در قید حیات هستند؟
- They were buried alive.
- آن‌ها را زنده زنده خاک کردند.
- Those young people seemed alive and interested.
- آن جوانان سرزنده و مشتاق به نظر می‌آمدند.
- alive to the risks involved
- آگاه به مخاطراتی که در پیش است
- a river alive with trout
- رودخانه‌ای پر از قزل‌آلا
- It was her acting that brought the story alive.
- بازی او بود که به داستان جان بخشید.
- Historical novels make the past come alive.
- رمان‌های تاریخی گذشته را زنده می‌کند.
- Suddenly, the audience came alive again.
- ناگهان تماشاچیان دوباره سرحال آمدند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد alive

  1. adjective being animately existent
    Synonyms: animate, around, awake, breathing, cognizant, conscious, dynamic, existing, extant, functioning, growing, knowing, live, living, mortal, operative, running, subsisting, viable, vital, working, zoetic
    Antonyms: dead, deceased, inanimate, lifeless
  2. adjective being active, full of life
    Synonyms: abounding, alert, animated, awake, brisk, bustling, cheerful, dynamic, eager, energetic, lively, overflowing, quick, ready, replete, rife, sharp, spirited, sprightly, spry, stirring, swarming, teeming, vigorous, vital, vivacious, zestful
    Antonyms: dispirited, dull, lifeless, morose, sluggish, spiritless

Phrasal verbs

  • alive to

    باخبر، آگاه، مطلع، واقف

  • alive with

    مملو از، پر از

Collocations

  • alive and kicking

    سرحال و قبراق، سُرومُروگُنده، سالم و سرحال، فعال و سرزنده، زنده و پابرجا

  • alive and well

    زنده و پابرجا، فعال و باقی، زنده و سرحال، سرحال و قبراق، سرزنده و فعال، سُرومُروگُنده

  • bring alive

    واقعی جلوه دادن، زنده مجسم کردن، جان دادن به.

  • come alive

    جان گرفتن، سرحال آمدن

Idioms

  • alive and kicking

    سرحال و قبراق، سُرومُروگُنده، سالم و سرحال، فعال و سرزنده، زنده و پابرجا

  • alive and well

    زنده و پابرجا، فعال و باقی، زنده و سرحال، سرحال و قبراق، سرزنده و فعال، سُرومُروگُنده

  • man alive!

    عجب! (حرف ندا حاکی از تعجب)

ارجاع به لغت alive

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «alive» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲ آذر ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/alive

لغات نزدیک alive

پیشنهاد بهبود معانی