با پر کردن فرم نظرسنجی، برنده‌ی ۶ ماه اشتراک هوش مصنوعی به قید قرعه شوید 🎉

Splice

splaɪs splaɪs
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    spliced
  • شکل سوم:

    spliced
  • سوم شخص مفرد:

    splices
  • وجه وصفی حال:

    splicing
  • شکل جمع:

    splices

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

  • verb - transitive
    به‌هم تابیدن، به‌هم متصل کردن، در هم تنیدن، به‌هم گره زدن، به‌هم بافتن
    • - Many scenes were cut off and the remaining films were spliced into a one-hour movie.
    • - صحنه‌های بسیاری را بریدند، فیلم‌های باقی‌مانده را به‌هم متصل کردند و فیلمی یک‌ساعته ساختند.
    • - to splice the ends of two ropes
    • - انتهای دو طناب را به‌هم بافتن
  • noun countable
    هم‌بافی، اتصال
    • - The splice in the rope made it stronger and more durable.
    • - هم‌بافی طناب باعث استحکام و دوام بیشتر آن شده است.
    • - I need to buy a splicing tool for connecting cables together.
    • - برای اتصال کابل‌ها به یکدیگر باید یک ابزار اتصال بخرم.
  • verb - transitive
    پیوند دادن، به ازدواج هم درآوردن، متحد کردن
    • - They asked the preacher to splice them.
    • - از واعظ درخواست کردند که آن‌ها را به ازدواج هم در بیاورد.
    • - The technician expertly spliced the broken cable, restoring internet connectivity.
    • - تکنسین با مهارت کابل شکسته را به‌هم پیوند داد و اتصال اینترنت را بازیابی کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد splice

  1. verb join, interweave
    Synonyms: braid, entwine, graft, hitch, interlace, intertwine, intertwist, knit, marry, mate, mesh, plait, tie, unite, weave, wed, yoke
    Antonyms: divide, separate, sever

Idioms

ارجاع به لغت splice

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «splice» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۹ شهریور ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/splice

لغات نزدیک splice

پیشنهاد بهبود معانی