گذشتهی ساده:
splicedشکل سوم:
splicedسومشخص مفرد:
splicesوجه وصفی حال:
splicingشکل جمع:
splicesبههم تابیدن، بههم متصل کردن، در هم تنیدن، بههم گره زدن، بههم بافتن
Many scenes were cut off and the remaining films were spliced into a one-hour movie.
صحنههای بسیاری را بریدند، فیلمهای باقیمانده را بههم متصل کردند و فیلمی یکساعته ساختند.
to splice the ends of two ropes
انتهای دو طناب را بههم بافتن
همبافی، اتصال
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The splice in the rope made it stronger and more durable.
همبافی طناب باعث استحکام و دوام بیشتر آن شده است.
I need to buy a splicing tool for connecting cables together.
برای اتصال کابلها به یکدیگر باید یک ابزار اتصال بخرم.
پیوند دادن، به ازدواج هم درآوردن، متحد کردن
They asked the preacher to splice them.
از واعظ درخواست کردند که آنها را به ازدواج هم در بیاورد.
The technician expertly spliced the broken cable, restoring internet connectivity.
تکنسین با مهارت کابل شکسته را بههم پیوند داد و اتصال اینترنت را بازیابی کرد.
(عامیانه) ازدواج کردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «splice» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/splice