شکل جمع:
wallsدیوار، جدار، حصار
the wall around our garden
دیوار دور باغ ما
the stomach's walls
جدار معده
a wall clock
ساعت دیواری
wall ornaments
تزیینات دیواری
محصور کردن، حصاری کردن، دیوار کشیدن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
to wall a room with books
دیوارهای اتاق را با کتاب پر کردن
We walled off the left wing of the hall.
ما جناح چپ تالار را تیغه کردیم.
A mind walled in by fear.
مغزی که واهمه آن را احاطه کرده است.
They walled up the entrance to the cave.
آنها مدخل غار را تیغه کشیدند.
bang one's head against a wall
1- سرخود را به دیوار کوفتن، کار بیهوده کردن 2- بر آشفتن
(عامیانه) در تنگنا قرار دادن، عاجز کردن، در موقعیت بد قرار دادن
(عامیانه) کاملاً خشمگین کردن، (از شدت خشم یا آزردگی ) بیتابی کردن
(عامیانه) 1- تسلیم شدن، شکست خوردن، 2- ورشکست شدن
راه فرار نداشتن، در شرایط سخت قرار گرفتن، در دردسر افتادن، در تنگنا بودن، سخت گرفتار بودن، مستأصل بودن، راه برگشت نداشتن
(عامیانه) 1- خل، دیوانه 2- غیرعادی، عجیبوغریب
دیوار موش دارد، موش گوش دارد
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «wall» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/wall