گذشتهی ساده:
dammedشکل سوم:
dammedسومشخص مفرد:
damsوجه وصفی حال:
dammingشکل جمع:
damsسد، آببند، بند، سد ساختن، مانع شدن یا ایجاد مانع کردن، محدود کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
Amir dam in the Fars province
بند امیر در استان فارس
Karaj dam is (located) near Ghazvin.
سد کرج در نزدیکی قزوین است.
We swam in the dam.
ما در دریاچهی سد شنا کردیم.
to dam a river
روی رودخانهای سد زدن
Dead branches had dammed up the gutter.
شاخ و برگ مرده (یا پوسیده) جوی را بند آورده بود.
dammed-up emotions
احساسات خفهشده (جلوگیریشده)
She tried to dam back her tears.
او کوشید جلو اشکهای خود را بگیرد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «dam» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dam