آخرین به‌روزرسانی:

Dam

dæm dæm

گذشته‌ی ساده:

dammed

شکل سوم:

dammed

سوم‌شخص مفرد:

dams

وجه وصفی حال:

damming

شکل جمع:

dams

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun adjective adverb interjection countable C1

سد، آب‌بند، بند، سد ساختن، مانع شدن یا ایجاد مانع کردن، محدود کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

Amir dam in the Fars province

بند امیر در استان فارس

Karaj dam is (located) near Ghazvin.

سد کرج در نزدیکی قزوین است.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

We swam in the dam.

ما در دریاچه‌ی سد شنا کردیم.

to dam a river

روی رودخانه‌ای سد زدن

Dead branches had dammed up the gutter.

شاخ و برگ مرده (یا پوسیده) جوی را بند آورده بود.

dammed-up emotions

احساسات خفه‌شده (جلوگیری‌شده)

She tried to dam back her tears.

او کوشید جلو اشک‌های خود را بگیرد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد dam

  1. noun embankment, wall
    Synonyms:
    barrier obstruction gate wall bank dike levee barrage hindrance grade ditch weir milldam millpond
  1. verb hold back; block
    Synonyms:
    stop check hinder impede obstruct restrict restrain hold back repress suppress slow close block confine choke retard brake clog barricade
    Antonyms:
    release free let go liberate unblock unclog unloose

ارجاع به لغت dam

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «dam» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/dam

لغات نزدیک dam

پیشنهاد بهبود معانی