فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Cloy

klɔɪ klɔɪ

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adverb

سیرکردن، بی‌رغبت کردن، بی‌میل شدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در ایکس

The wedding cake really cloyed me.

کیک عروسی دلم را حسابی زد.

cloyed

زده، دل‌زده، بیزار

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد cloy

  1. verb overfill
    Synonyms:
    satisfy fill satiate sate glut suffice gorge stall weary pall disgust nauseate sicken stodge jade

ارجاع به لغت cloy

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «cloy» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/cloy

لغات نزدیک cloy

پیشنهاد بهبود معانی