Hungry

ˈhʌŋɡri ˈhʌŋɡri
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • صفت تفضیلی:

    more hungry
  • صفت عالی:

    most hungry

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective A1
گرسنه، دچار گرسنگی، حاکی از گرسنگی، گرسنگی‌آور، حریص، مشتاق

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- What's for lunch? I'm very hungry!
- نهار چی داریم؟ خیلی گرسنه‌ام!
- food for hungry children in Africa
- خوراک برای کودکان گرسنه در افریقا
- A hungry man would do anything.
- آدم گرسنه از هیچ کاری رویگردان نیست.
- He is hungry for affection.
- او تشنه‌ی محبت است.
- Reporters followed him hungrily everywhere.
- خبرنگاران با ولع او را همه‌جا دنبال می‌کردند.
- She is hungry for praise.
- دلش تعریف می‌خواهد.
- hungry for news
- تشنه‌ی خبر
- a hungry look
- نگاه حریص
- a hungry soil
- خاک بی‌قوت
- power-hungry
- تشنه‌ی قدرت
- He goes hungry until noon.
- او تا ظهر ناشتا می‌ماند.
- A camel can go hungry for several days.
- شتر می‌تواند چندین روز بی‌غذا بماند.
نمونه‌جمله‌های بیشتر
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد hungry

  1. adjective starving; desirous
    Synonyms: athirst, avid, carnivorous, could eat a horse, covetous, craving, eager, edacious, empty, esurient, famished, famishing, flying light, got the munchies, greedy, hankering, hoggish, hollow, hungered, insatiate, keen, omnivorous, on empty stomach, piggish, rapacious, ravenous, starved, unfilled, unsatisfied, voracious, yearning
    Antonyms: full, replete, satiated, satisfied, stuffed

Collocations

  • go hungry

    1- گرسنگی کشیدن 2- خوراک نخوردن، ناشتا ماندن

لغات هم‌خانواده hungry

ارجاع به لغت hungry

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «hungry» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/hungry

لغات نزدیک hungry

پیشنهاد بهبود معانی