بهطور همزمان، با هم
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
The two friends decided to travel concomitantly and explore different cities together.
این دو دوست تصمیم گرفتند همزمان به سفر بروند و شهرهای مختلف را با هم بگردند.
He was juggling multiple tasks concomitantly.
او چندین کار را با هم انجام میداد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «concomitantly» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/concomitantly