Muck

mʌk mʌk
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • گذشته‌ی ساده:

    mucked
  • شکل سوم:

    mucked
  • سوم‌شخص مفرد:

    mucks
  • وجه وصفی حال:

    mucking
  • شکل جمع:

    mucks

معنی و نمونه‌جمله‌ها

noun verb - transitive
کود، کود تازه، سرگین، کثافت، پول، آلوده کردن، خراب کردن، زحمت کشیدن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

همگام سازی در فست دیکشنری
- the oily muck on the floor of my garage
- ماده‌ی روغنی و کثیف روی کف گاراژ من
- The dog mucked up the rug.
- سگ فرش را کثیف کرد.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد muck

  1. noun Foul or dirty matter
    Synonyms: dung, dirt, refuse, filth, droppings, grime, waste, crud
  2. noun A viscous, usually offensively dirty substance
    Synonyms: slime, sludge, ooze, goo, gook, gunk, mire, complicate, dirt, drudge, dung, filth, garbage, slop, manure, mud, goop, refuse, slush, sewage, trash, guck, waste
  3. verb To soil with mud.
    Synonyms: mire, mud, Also used with up: bemire, manure, muddy, slush, muck up

Phrasal verbs

ارجاع به لغت muck

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «muck» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/muck

لغات نزدیک muck

پیشنهاد بهبود معانی