آخرین به‌روزرسانی:

Goo

ɡuː ɡuː

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable informal

چیز چسبناک، ماده‌ی چسبنده، ماده‌ی لزج، چیز نوچ

The scientist analyzed the goo under a microscope.

دانشمند ماده‌ی چسبناک را زیر میکروسکوپ بررسی کرد.

She couldn't separate the goo stuck to her shoe.

او نتوانست ماده‌ی چسبنده‌ای که به کفشش چسبیده بود را جدا کند.

noun uncountable informal

چُسناله، احساسات غلوآمیز، ناله‌ی دروغین، احساسات آبکی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام

Her speech was nothing but goo, lacking any real substance or impact.

سخنرانی او چیزی جز چُسناله نبوده و فاقد هرگونه محتوای واقعی یا تأثیر بود.

I can't handle this goo in romance novels; I prefer something more realistic.

نمی‌توانم احساسات غلوآمیز رمان‌های عاشقانه را تحمل کنم؛ چیزی واقعی‌تر را ترجیح می‌دهم.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد goo

  1. noun sticky substance
    Synonyms:
    gunk sludge muck ooze guck yuck slush crud glop gook

ارجاع به لغت goo

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «goo» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/goo

لغات نزدیک goo

پیشنهاد بهبود معانی