سنبل کردن، خراب کردن، از شکل انداختن، وصله و پینهی بدنما، کارسرهمبندی، ورم
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
I gave him my watch to fix, but he botched it.
دادم ساعتم را درست کند؛ ولی او خرابش کرد.
He botches whatever he puts his hand to.
به هرچه دست میزند، بد از آب در میآید.
The new building is a botch-up.
ساختمان جدید خیلی بد ساخت است.
He made a real botch of that job.
در انجام آن کار واقعاً گند زد.
کار بد انجام شده، چیز بد ساخته یا مرمت شده، بدساخت
بد انجام دادن، (ناخوشایند) ریدمان کردن، خیطی بالا آوردن
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «botch» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ خرداد ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/botch