جزء، ابزار جانبی، ابزار فرعی، ابزار یدکی، ضمیمه، (جمع) اجزاء، لوازم، مخلفات، متعلقات، ضمایم، ملحقات
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
He considered the swimming pool an essential appurtenance to his home.
او استخر را بهعنوان جزئی ضروری از خانهی خود تلقی میکرد.
Each appurtenance of the estate added to its overall charm and value.
هریک از ملحقات ملک به جذابیت و ارزش کلی آن افزوده است.
He sold the property along with all its appurtenances to the highest bidder.
او ملک را بههمراه تمام لوازم آن به بالاترین قیمت پیشنهادی فروخت.
Reza cleared a desk and its appurtenances before starting her new project.
رضا قبلاز شروع پروژهی جدیدش، میزتحریر و متعلقات آن را تمیز کرد.
The lease specified that any appurtenance must be maintained by the tenant.
در اجارهنامه تصریح شده است که مستأجر باید از همهی متعلقات منزل نگهداری کند.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «appurtenance» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۹ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/appurtenance