فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Incontinent

ɪnˈkɑːntənənt ɪnˈkɒntɪnənt

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective adverb

ناپرهیزکار

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

the incontinent man's stare at the girls

نگاه‌های خیره‌ی مرد شهوت‌پرست به دختران

He is incontinent of jealousy and hatred.

او قادر به داشتن حسادت و کینه نیست.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد incontinent

  1. adjective lacking control
    Synonyms:
    uncontrolled uncontrollable unchecked unsuppressed ungovernable
    Antonyms:
    restrained continent

ارجاع به لغت incontinent

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «incontinent» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/incontinent

لغات نزدیک incontinent

پیشنهاد بهبود معانی