با خرید اشتراک یک‌ساله‌ی هوش مصنوعی، ۳ ماه اشتراک رایگان بگیر! از ۲۵ آبان تا ۲ آذر فرصت داری!

Disposal

dɪˈspoʊzl dɪˈspəʊzl
آخرین به‌روزرسانی:
|
  • شکل جمع:

    disposals

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

noun uncountable B2
دفع، دورریزی، انهدام، از بین بردن (زباله و غیره)، رد کردن، فروش (کالا)، واگذاری، انتقال (ملک)، پاسخ، حل (مسئله)

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

فست دیکشنری در اینستاگرام
- the disposal of dirty paper napkins
- از بین بردن دستمال‌کاغذی‌های کثیف
- the disposal of enemy aircraft by concentrated fire
- انهدام هواپیمای دشمن با تیراندازی متمرکز
noun uncountable
تنظیم، مرتب کردن (اثاثیه و امور و غیره)، صف‌آرایی، آرایش (گروه سربازان)
- the disposal of furniture in a room
- مرتب کردن مبل و صندلی در یک اتاق
- the disposal of the troops along the river
- صف‌آرایی قشون در راستای رودخانه
noun countable
اختیار، اداره، کنترل، نظارت (اموال و منابع و غیره)
- He has several cars at his disposal.
- او چندین اتومبیل در اختیار دارد.
- The manager had full disposal over the company's resources and made strategic decisions accordingly.
- مدیر منابع شرکت را کاملاً در اختیار داشت و بر این اساس تصمیمات استراتژیک می‌گرفت.
noun
زباله‌خردکن (دستگاهی در آشپزخانه)
- The disposal in my kitchen sink stopped working, so I have to call a plumber.
- زباله‌خردکن سینک آشپزخانه‌ی من کار نمی‌کند، باید با لوله‌کش تماس بگیرم.
- I accidentally dropped a spoon into the disposal and now it's making a strange noise.
- به‌طور تصادفی قاشقی را در زباله‌خردکن ریختم و حالا صدای عجیبی از آن می‌آید.
پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد disposal

  1. noun parting with or throwing something away
    Synonyms: auctioning, bartering, chucking, clearance, conveyance, demolishing, demolition, destroying, destruction, discarding, dispatching, dispensation, disposition, dumping, ejection, jettison, jettisoning, junking, relegation, relinquishment, removal, riddance, sacrifice, sale, scrapping, selling, trading, transfer, transference, vending
    Antonyms: hold, keeping, retention
  2. noun conclusion, settlement of situation
    Synonyms: action, allocation, arrangement, array, assignment, assortment, bequest, bestowal, consignment, control, conveyance, determination, dispensation, disposition, distribution, division, effectuation, end, gift, grouping, order, ordering, placing, position, provision, sequence, transfer, winding up
    Antonyms: beginning, start

Collocations

  • at one's disposal

    در اختیار، در دست، به فرمان، تحت فرمان

  • at the disposal of

    در اختیار، به صلاح‌دید، بنا به خواست

Idioms

  • at someone's disposal

    در خدمت کسی بودن، در اختیار کسی بودن، در بال‌وپر کسی بودن

لغات هم‌خانواده disposal

ارجاع به لغت disposal

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «disposal» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ آبان ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/disposal

لغات نزدیک disposal

پیشنهاد بهبود معانی