امکانات گرامرلی و هوش مصنوعی (AI) برای متون فارسی و انگلیسی
استفاده کن

    Dispatching

    American: ˌdɪˈspæt͡ʃɪŋ British: dɪˈspæt͡ʃɪŋ
    آخرین به‌روزرسانی:
    |

    • گذشته‌ی ساده:

      dispatched

    • شکل سوم:

      dispatched

    • سوم‌شخص مفرد:

      dispatches

    معنی

    اعزام، توزیع امکانات

    تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

    هوش مصنوعی فست دیکشنری
    پیشنهاد بهبود معانی

    مترادف و متضاد dispatching

    1. verb complete or carry out
      Synonyms:
      completing finishing delivering sending killing eliminating removing destroying consuming disposing discharging posting reporting wasting murdering slaying hitting zapping transmitting speeding accelerating freeing noting keeping off hastening hurrying hasting flashing expediting devouring
      Antonyms:
      holding keeping retaining prohibiting
    1. verb to send something on its way
      Synonyms:
      sending forwarding shipping transmitting expressing addressing consigning
    1. verb to eat completely or entirely
      Synonyms:
      consuming devouring
    1. verb to make an end
      Synonyms:
      finishing concluding performing

    ارجاع به لغت dispatching

    از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

    شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

    کپی

    معنی لغت «dispatching» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، از https://fastdic.com/word/dispatching

    لغات نزدیک dispatching

    پیشنهاد بهبود معانی

    لغات تصادفی

    اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!

    دودگیر دور از جاده دور از مد نظر دور افتاده کردن دور زدن یک مانع دور سر گردانی دور لگام دوران انتقاد دوران زوال دوران کیهان دوران خدمت نظام دوربین فیلمبرداری ویدیو و تلویزیون دورفتاده دورنما مانند دوره فروشی کردن دورگه شدگی دورین دوزندگی کردن دوست خواهروار دوطرفگی