جاوا اسکریپت در مرورگر شما غیر فعال است و برای استفاده از تمام امکانات فست دیکشنری باید آن را فعال کنید.

فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.

Determinative

dəˈtɜːrmənəˌtɪv dɪˈtɜːmɪnətɪv

معنی و نمونه‌جمله

تعیین‌کننده، محدود‌کننده، صفت، (دستور زبان) اسم اشاره صفت یا ضمیر اشاره

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

Maternal love and care are determinative factors in the child's growth and health.

محبت و توجه مادری تعیین‌کننده‌ی میزان رشد و سلامتی کودک است.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد determinative

adjective serving the function of deciding or settling with finality

Synonyms:

final decisive conclusive definitive authoritative

adjective determining or having the power to determine an outcome

Synonyms:

decisive determining deciding conclusive crucial determinant

noun a determining or causal element or factor

Synonyms:

determining factor causal factor determiner determinant

adjective able or serving to determine:

Synonyms:

decisive

ارجاع به لغت determinative

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

معنی لغت «determinative» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/determinative

لغات نزدیک determinative

پیشنهاد بهبود معانی

اگر معنی این لغات رو بلد نیستی کافیه روشون کلیک کنی!