آخرین به‌روزرسانی:

Deciding

dɪˈsaɪdɪŋ dɪˈsaɪdɪŋ

معنی و نمونه‌جمله‌ها

adjective C2

تعیین‌کننده، سرنوشت‌ساز، حیاتی

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

جای تبلیغ شما در فست دیکشنری

Price was the deciding issue when choosing between the two cars.

قیمت، موضوع تعیین‌کننده‌ای در انتخاب بین دو خودرو بود.

The team's unity became the deciding element in their championship victory.

اتحاد تیم به عنصر حیاتی در قهرمانی آن‌ها تبدیل شد.

نمونه‌جمله‌های بیشتر

a deciding factor.

عامل تعیین‌کننده

the deciding vote

رأی سرنوشت‌ساز

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد deciding

  1. adjective determining
    Synonyms:
    important critical key significant decisive crucial influential necessary chief principal prime conclusive
    Antonyms:
    unimportant insignificant trivial secondary inconclusive uncritical

ارجاع به لغت deciding

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «deciding» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۶ تیر ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/deciding

لغات نزدیک deciding

پیشنهاد بهبود معانی