فقط تا پایان اردیبهشت فرصت دارید با قیمت ۱۴۰۳ اشتراک‌های فست‌دیکشنری را تهیه کنید.
آخرین به‌روزرسانی:

Move On

muv ɑn muːv ɒn

گذشته‌ی ساده:

moved on

شکل سوم:

moved on

سوم‌شخص مفرد:

moves on

وجه وصفی حال:

moving on

معنی‌ها و نمونه‌جمله‌ها

phrasal verb B1

ترک کردن، رفتن از (مکانی که شخص در آن اقامت دارد)

I packed my bags and decided it was time to move on from this town.

چمدان‌هایم را بستم و تصمیم گرفتم وقتش است که این شهر را ترک کنم.

It's time to move on and find a new apartment in the city.

وقت آن رسیده است که بروی و آپارتمان جدیدی در شهر پیدا کنی.

phrasal verb

فعالیت جدیدی را شروع کردن

تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)

هوش مصنوعی فست دیکشنری

It's time to move on and try something new.

وقت آن است که فعالیت جدیدی را شروع و چیز جدیدی را امتحان کنی.

It was difficult at first, but I finally managed to move on.

اولش سخت بود ولی بالاخره تونستم فعالیت جدیدی رو شروع کنم.

phrasal verb

گذشتن، رد شدن (از چیزی)

It's time to move on and let go of the past.

وقت آن است که بگذری و گذشته را رها کنی.

It took some time for her to move on.

مدتی طول کشید تا او از آن رد شد.

پیشنهاد بهبود معانی

مترادف و متضاد move on

  1. phrasal verb leave somewhere for another place
  1. phrasal verb start dealing with something else

ارجاع به لغت move on

از آن‌جا که فست‌دیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاه‌ها و دانشجویان استفاده می‌شود، برای رفرنس به این صفحه می‌توانید از روش‌های ارجاع زیر استفاده کنید.

شیوه‌ی رفرنس‌دهی:

کپی

معنی لغت «move on» در فست‌دیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/move-on

لغات نزدیک move on

پیشنهاد بهبود معانی