گذشتهی ساده:
moved onشکل سوم:
moved onسومشخص مفرد:
moves onوجه وصفی حال:
moving onترک کردن، رفتن از (مکانی که شخص در آن اقامت دارد)
I packed my bags and decided it was time to move on from this town.
چمدانهایم را بستم و تصمیم گرفتم وقتش است که این شهر را ترک کنم.
It's time to move on and find a new apartment in the city.
وقت آن رسیده است که بروی و آپارتمان جدیدی در شهر پیدا کنی.
فعالیت جدیدی را شروع کردن
تبلیغات (تبلیغات را حذف کنید)
It's time to move on and try something new.
وقت آن است که فعالیت جدیدی را شروع و چیز جدیدی را امتحان کنی.
It was difficult at first, but I finally managed to move on.
اولش سخت بود ولی بالاخره تونستم فعالیت جدیدی رو شروع کنم.
گذشتن، رد شدن (از چیزی)
It's time to move on and let go of the past.
وقت آن است که بگذری و گذشته را رها کنی.
It took some time for her to move on.
مدتی طول کشید تا او از آن رد شد.
از آنجا که فستدیکشنری به عنوان مرجعی معتبر توسط دانشگاهها و دانشجویان استفاده میشود، برای رفرنس به این صفحه میتوانید از روشهای ارجاع زیر استفاده کنید.
شیوهی رفرنسدهی:
معنی لغت «move on» در فستدیکشنری. مشاهده در تاریخ ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴، از https://fastdic.com/word/move-on